مربی وارد کلاس شد سلام و احوال پرسی کرد و سر میزش نشست، دفترش رو باز کرد و حضور و غیاب کرد. بعد از اینکه همه گفتند حاضر، مربی دفترش رو بست و گفت: بچه‏ها همه درس قبلی رو فهمیدید؟ بعضی سکوت کردند و بعضی گفتند: بله آقا! و مربی لبخندی زد و گفت: خوب، خوبه و حالا درس جدید می گم، بچه‌ها خوب گوش کنید و اگر نفهمیدید بگید تا دوباره بگم.

بعد از کلی نوشتن پای تخته، درس به پایان رسید و دوباره مربی از بچه‌ها پرسید، بچه‌ها فهمیدید؟  باز بعضی بچه‌ها ساکت بودند و بعضی گفتند بله! این قصه‏ی هر روز کلاس درس ماست و روزها و هفته‌ها و سال‌هاست که تکرار می‌شود و همیشه بعضی‌ها بله می‌گویند و بعضی‌ها ساکتند و کسی حالی از آن‌ها نمی‌پرسد! و کسی از آن‌هایی که بله گفتند، نمی‌پرسد برای چه بله گفتید؟ این بله گفتن‌ها و از کنارش راحت رد شدن‌ها، ممکن است از طرف مربیان چنین توجیهی به همراه خود داشته باشد که حجم مطالب زیاد است، وقت کم است، متربیان زیادند و در نتیجه مربی نمی‌تواند به همه رسیدگی کند، فقط درس می‌دهد و همین که چند نفر بگویند بله تکلیف ساقط می‌شود و مربی با خیال راحت که به وظیفه خودش عمل کرده، از بچه‌ها خداحافظی می‌کند و کلاس را ترک می‌کند؛ و حالا ما مانده‌ایم با چندین سؤال؛ چه اتفاقی افتاد؟ این جا کلاس بود؟ چگونه درس داده شد؟ چه تغییر رفتاری در متعلمین ایجاد شد؟ و این تغییر رفتار، در همه یا بعضی یا اکثراً اتفاق افتاد؟ چرا در بعضی‌ها، یا اکثراً نیفتاد؟ حالا که نیفتاد چه کار باید کرد؟ اصلاً چه کسی می‌داند تغییری صورت گرفته یا نه؟ پایدار بود یا نه؟ آیا تنها با پرسیدن یک سؤال که بچه‌ها فهمیدید تغییرات مورد نظر مورد سنجش واقع شد؟

بله، این همه سؤال در یک کلاس یک ساعته وجود دارد و همه بی جواب! کی و چگونه و چه کسی باید جواب این سؤالات را پیدا کند؟ و این مسئله را حل کند؟

همیشه این سؤال‌ها در ذهن من بوده و هست و تلاش می‌کنم تا شاید بتوانم این سؤالات را تجزیه و تحلیل کنم و جواب‌هایی مناسبی ارائه کنم تا بتوانم در آینده تربیتی جامعه خود، نقش موثری را داشته باشم.

بر گرفته از کتاب فرایند منطقی آموزش